حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چَرَند، یاوِه، ژاژ، ژاژه، چَرَند و پَرَند، دَری وَری، جَفَنگ، چِرت، کَلپَترِه، چِرت و پِرت، فَلادِه، بَسباس، تَرَّهِه
فتنه و غوغا. جنگ و ستیز. جار و جنجال: نه او کشته آید به جنگ و نه من برآساید از شر و شور انجمن. فردوسی. زین دهر بیوفا که نزاید هگرز جز شر و شور از شب آبستن. ناصرخسرو. گرنه مستی از ره مستان و شر و شورشان دورتر شو تا بسر درناید اسبت ای پسر. ناصرخسرو. من نگویم همی که این شر و شور از فلانی است یا ز بهمانی است. مسعودسعد. نیست پندار پر خود را صبور تا پرش در نفکند در شر و شور. مولوی. اولاً وقت سحر زن این سحور نیمشب نبود گه این شر و شور. مولوی. شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش. حافظ. ، گاه این ترکیب به عنوان صفت (مسند) برای اشخاص استعمال می شود: فلان کس شر و شور است. (فرهنگ عامیانه)
فتنه و غوغا. جنگ و ستیز. جار و جنجال: نه او کشته آید به جنگ و نه من برآساید از شر و شور انجمن. فردوسی. زین دهر بیوفا که نزاید هگرز جز شر و شور از شب آبستن. ناصرخسرو. گرنه مستی از ره مستان و شر و شورشان دورتر شو تا بسر درناید اسبت ای پسر. ناصرخسرو. من نگویم همی که این شر و شور از فلانی است یا ز بهمانی است. مسعودسعد. نیست پندار پر خود را صبور تا پرش در نفکند در شر و شور. مولوی. اولاً وقت سحر زن این سحور نیمشب نبود گه این شر و شور. مولوی. شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش. حافظ. ، گاه این ترکیب به عنوان صفت (مسند) برای اشخاص استعمال می شود: فلان کس شر و شور است. (فرهنگ عامیانه)
در تداول سخنان بیهوده و بی معنی، شر و ور گفتن. (یادداشت مؤلف). حرف مفت و دری وری و چرند و پرنداست. کلمه فرانسوی شریور که لفظاً به این کلمه بی شباهت نیست در زبان فرانسوی به همین معنی بکار می رود. (فرهنگ لغات عامیانه)
در تداول سخنان بیهوده و بی معنی، شر و ور گفتن. (یادداشت مؤلف). حرف مفت و دری وری و چرند و پرنداست. کلمه فرانسوی شریور که لفظاً به این کلمه بی شباهت نیست در زبان فرانسوی به همین معنی بکار می رود. (فرهنگ لغات عامیانه)
شل و پل. قطعه قطعه. پاره پاره. (یادداشت مؤلف). - شل و پر کردن، قطعه قطعه کردن. از هر جای مجروح کردن. بسیار جراحات وارد کردن. از پا انداختن: پنجاه نفر رعیت با چماق شصت قزاق را شل و پر کردند. (یادداشت مؤلف). له و لورده کردن
شل و پل. قطعه قطعه. پاره پاره. (یادداشت مؤلف). - شل و پر کردن، قطعه قطعه کردن. از هر جای مجروح کردن. بسیار جراحات وارد کردن. از پا انداختن: پنجاه نفر رعیت با چماق شصت قزاق را شل و پر کردند. (یادداشت مؤلف). له و لورده کردن
پریشان و آشفته و درهم و بی نظم: عمامۀ شل و ول، شوریده گوریده. (یادداشت مؤلف). چیزی که اجزای آن کاملاً بایکدیگر ارتباط محکم نداشته باشد. لباسی که برای تن کسی گشاد باشد و بر تن او آویزان شود و نظایر و اشباه آن. (فرهنگ لغات عامیانه) ، بی حال. آنکه مواظب درست نگاه داشتن جامه های خود بر تن نیست. (یادداشت مؤلف). سست. وارفته. (فرهنگ فارسی معین)
پریشان و آشفته و درهم و بی نظم: عمامۀ شل و ول، شوریده گوریده. (یادداشت مؤلف). چیزی که اجزای آن کاملاً بایکدیگر ارتباط محکم نداشته باشد. لباسی که برای تن کسی گشاد باشد و بر تن او آویزان شود و نظایر و اشباه آن. (فرهنگ لغات عامیانه) ، بی حال. آنکه مواظب درست نگاه داشتن جامه های خود بر تن نیست. (یادداشت مؤلف). سست. وارفته. (فرهنگ فارسی معین)